آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

ادامه خاطرات زایمان

کمی بعد پرستاری اومد و نحوه صحیح شیردادنو بهم آموزش داد و قرار شد همینطور خوابیده، ننه نقلی (این اسمی بود که روزای اول باهاش صداش میکردیم) رو بزارن روی سینه ام که شیرش بدم اما دریغ از شیر! البته طبیعی بود، چون 20 ساعت بود چیزی نخورده بودم و مواد بی حسی هنوز توی بدنم بود. بعد از ظهر وقت ملاقات شد و کم کم سر و کله عیادت کننده ها پیدا شد. از همه جالبتر واکنش ماهان (پسرعموی ننه نقلی) بود که هی دور اتاق من می چرخید و میامد به من میگفت: جی جی، اینجا چکار می کنی؟ و با اشاره به آنژیوکت روی دستم می گفت: بازش کن بلیم خانه. و من فقط لبخند می زدم. بقیه هرچی بهش می گفتن بیا نی نی رو ببین، این بچه جی جیه! خودشو به اون راه می زد و انگار نه انگار که نی...
24 تير 1392

شیطنتات

سلام. الان که دارم اینا رو مینویسم تو هم بعد از یه خواب عمیق صبحگاهی بیدار شدی و داری بازی می کنی و گاه گداری هم به من خیره میشی. معمولا" صبحها تا ظهر میخوابی و خیلی کم برای شیر خوردن بیدار میشی. راستش تا چند وقت پیشا برام نقش یه دستگاه شیردوش صدادار رو داشتی! اما جدیدنا یه کارایی می کنی که با یه دستگاه ونگ ونگو یه نموره فرق فوکولی! مثلا" وقتی میخوای بخوابی به طور غریزی دستاتو می کنی زیر بالشت تا اینجوری دیگه دستات تو خواب تکون نخورن و بیدارت نکنن! یا وقتی پستونکو تو دهنت میزارم برای اینکه نیفته خودت دستای مشت شده تو میزلری جلوش. یا وقتی از شیر خوردن سیر میشی، صورتتو برمیگردونی و با دستت هم سینه مو پس میزنی. یا مدام دو تا دست مشت...
15 شهريور 1391

قد و وزن یک ماهگیت

سلام. وقتی ٣٣ روزت بود بردیمت پیش دکتر کاشفی. راستش ٤ روز میشد که شیکم کوچولوت کار نمیکرد و افتخار نمیدادی! توی دهنتم برفک زده بود و روی لپتم دونه های قرمز در اومده بود. قبل از ٤ روز هم توی پیپیت ٢ تا رگه خونی دیدم که با سرچ توی نت فهمیدم نشونه حساسیت به پروتئین گاویه و باید من لبنیاتو از رژیم غذاییم حذف کنم. خلاصه دکتر خوبی بود. قدت ٥٤ و وزنت با لباس ٣٧٠٠ و دور سرت ٣٦ بود که دکتر گفت برای سنت خوبه اما وزنت حداقله برای این سن. مولتی ویتامین نوشت برات که خیلی دوسش داری! برای برفک توی دهنت سوسپانسیون نیستات که اصلا" نمی خوریش! برای اون رگه خونی هم منع لبنیات شدم فعلا". برای دونه های روی لپت که ظاهرا" اونم نشونه ای از حساسیت به پروتئین گاوی...
26 مرداد 1391

یک ماهگیت مبارک!

سلام بر دخمل گل خودم. امروز یک ماه از روزی که تو به دنیا اومدی، گذشت. یک ماه که هر روزش با ماجراها و استرسای جدید همراه بود و تلاش یه مادر بی تجربه و البته نگران برای نگهداری درست از کودکی که فقط معصومانه به چشمات خیره میشه. ایشاا... که سالهای سال با شادی و سلامتی و خوشبختی زندگی کنی و از لحظه لحظه عمرت لذت ببری. چند تا عکس ازت گرفتم برای یادگاری: بقیه عکسام توی ادامه مطلبه. امروز همش یه کم شیر میخوردی و سریع میخوابیدی، بعد به محض اینکه میزاشتمت زمین، فوری بیدار میشدی. البته همسایه بغلی که ساخت و ساز دارن امروز مدام با دریل کار می کردن و فکر کنم بخاطر همون بود که زود به زود بیدار میشدی. منم دیگه خسته شده بودم و...
22 مرداد 1391

دست و پا!

من اولین چیزی از تو که عاشقشون شدم دست و پای کشیده و سفید و خوشگلت بود! باور نداری خودت ببین: بقیه عکسا در ادامه مطلب. دستاتو معمولا" باز نگه میداری. اگرم خواب باشی اکثرا" دو تا دستتو می کنی زیر بالشت. اینطوری: ...
22 مرداد 1391

پپو سلیمانی

سلام. دیروز نمیدونم از کجا یه پپو (قاصدک) اومده بود توی خونه. پپوها همیشه برای من پیام آور یه احساس قشنگ بودن، حسی که از اومدن پاییز ناشی میشه. پاییزی که بهار عارفاست. اینم یه عکس دیگه از تو: (از طرف مادری ندید بدید!) ...
22 مرداد 1391
1