ادامه خاطرات زایمان
کمی بعد پرستاری اومد و نحوه صحیح شیردادنو بهم آموزش داد و قرار شد همینطور خوابیده، ننه نقلی (این اسمی بود که روزای اول باهاش صداش میکردیم) رو بزارن روی سینه ام که شیرش بدم اما دریغ از شیر! البته طبیعی بود، چون 20 ساعت بود چیزی نخورده بودم و مواد بی حسی هنوز توی بدنم بود. بعد از ظهر وقت ملاقات شد و کم کم سر و کله عیادت کننده ها پیدا شد. از همه جالبتر واکنش ماهان (پسرعموی ننه نقلی) بود که هی دور اتاق من می چرخید و میامد به من میگفت: جی جی، اینجا چکار می کنی؟ و با اشاره به آنژیوکت روی دستم می گفت: بازش کن بلیم خانه. و من فقط لبخند می زدم. بقیه هرچی بهش می گفتن بیا نی نی رو ببین، این بچه جی جیه! خودشو به اون راه می زد و انگار نه انگار که نی...