اولین سرماخوردگی!
فین کردن یا نکردن! مسئله این است! شلام. مامانم از 11/11 رفت سرکار. و بعد از کلی گشتن دنبال پرستار و صحبت با مهری خانم و شمسی خانم و .... بالاخره راضی نشد منو بده دست هر ننه قمری و مجبور شده هر روز صبح منو از خواب ناز بیدار کنه و شال و کلاه بپوشونه تا برم خونه مادربزرگه. اینم زندگی ددری ما! از همین اول باید عین مسافر کوچولو یه روز خوش نداشته باشیم.... و این شد که به 3 روز نکشیده من سرما خوردم، چه سرماخوردنی..... (والا راستش من فعلا" به جز سوپ و حریره بادوم و سیب چیزی نمی خورم، نمیدونم چلا مامانم هی اصرار داره سرما خوردم، اگرم خوردم یادم نیست دقیقا" چه مزه ای بوده؟!!!) خلاصه آب مماخ آویزون و سرفه ها و عطسه های پیرمردانه به راه! خس ...