آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

ارمیا

1392/9/3 13:29
نویسنده : مامان پپو
999 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

اومدم با کلی تعریف تازه. دخترم خیلی بزرگ و شیطون شده....

یه ماه پیش رفتیم عروسی پسر عموی باباش. یه کم مریض بود و من می ترسیدم از صدای زیاد موسیقی بترسه. باباشم اصرار داشت یا نمیاریش عروسی یا باید کامل بپوشونیش که سرماخوردگیش بدتر نشه. وقتی وارد سالن شدیم خواب بود. کم کم بیدار شد و تا صدای آهنگو شنید دستاشو به حالت رقص بلند کرد و گفت: نی نای نای!

بعدشم که تا ولش می کردی میرفت سر میز آدمای غریبه تا بپرسه کم و کسری چیزی ندارن! انگار مادر دوماد بود!

خلاصه یه جا بند نمی شد و با همه گرم میگرفت. شیرینیی از روی میزا برمیداشت و سبیل پیرمردا رو می کشید! معلوم بود خیلی بهش خوش میگذره. از لباسش با اون دامن پف کرده هم خیلی خوشش میومد. شبیه بوقلمون شده بود. یا این دخترایی که باله می رقصن.

اینم عکسش:

عروس

حدود 6 ماهه به دلایل توجیه ناپذیری بهش ویتامین آ + د نمیدم. چند روز پیش بردمش دکتر و گفت دور سرش کمه و باید ویتامین د بهش برسه. زیر آفتاب زیاد ببریدش و.....

خیلی از خودم بدم اومد. دخترکم به خاطر سهل انگاری من ویتامین د بدنش کم شده بود....... رفتم براش مولتی ویتامین و زینک پلاس خریدم تا جبران بشه. جالبه حالا هروقت شربتاشو دست من می بینه، سریع خودش میاد جلوی من و دراز می کشه و آماده میشه تا من شربت بریزم تو دهنش. به قطره آهن هم میگه:"آان"

من

از وقتی زینک میخوره تقریبا" همیشه گرسنه اس و هی میگه "غذاگه!" (این "گه" پسوندیه که تو زبان کرمانشاهی به ته خیلی از کلمات می چسبونن، خواهرم یادش داده دیگه!)
راستی کلا" یادم رفته بود میشه به بچه سرلاکم داد. من خیلی وقته نمیدم. حالا یه قوطی بخرم و دوباره امتحان کنم شاید تونستم این خندق بلاشو یه جوری پر کنم!!!
دیروز مثل آدم بزرگا به انار قاچ شده گاز میزد. وقتی صدای خرچ و خرچ دندونای کوچولوشو با گاز زدن دسته های انار میشنیدیم من و شوشو ضعف کرده بودیم از خنده!
تازه یه چیزه دیگه، آرمیتا تبدیل شده به یه "نارنگی پوست کن" حرفه ای! تا بشقاب نارنگیا رو میارم فوری یه دونه بر میداره اولش با دندون پوستشو پاره می کنه بعد با انگشتای کوچولوش پوستشو می کنه و از هم جداشون می کنه و میده به بابا جونش. (مدتیه به من و باباش میگه ماماجون و باباجون.) یعدش که نارنگیا تموم میشن بشقابو به طرف من دراز می کنه و میگه:"دوبا" یعنی دوباره!
راستی آرمی بانو اسم خودشو به ارمیا تغییر داده! یه مدته به هرچی اشاره می کنیم و میگیم این مال کیه؟ میگه :"آمیا" یا وقتی ازش می پرسیم عشق باباجون کیه؟ میگه "آمیا"
مام دیگه خیلی وقتا ارمیا صداش میزنیم!
واینگونه بود که ارمیا اسم خودشو انتخاب کرد.

خال

ماشالاش باشه بچم اما یه وقتایی که ازم خوراکی میخواد و من هیچی آماده ندارم خیلی مستاصل میشم. همش که نمیشه ویفر و شوکول (به قول آرمیتا) داد دست بچه با این همه مواد نگهدارنده و.........
چند روز پیش براش پاپ کورن درست کردم. خیلی خوشش اومد. آخه پاپ کورنای بیرون خیلی دوست داشت. گفتم خونگیشو درست کنم سالمتره. با یه کوچولو سرکه هم طعم دارش کردم.

با وجود اشتهای خوبش رشدش زیاد چشمگیر نیست به نظر خودم. دیروز وزنش کردم 10.500 بود. قدشم فکر کنم حدود 84 باشه. اما این یکی دو ماهه زیاد به نظرم رشدش چشمگیر نبوده......... 

ح

آرمیتا(یا به قول خودش ارمیا) وقتی تلویزیون نگاه می کنه سعی می کنه با کلماتی که بلده داستانه فیلم یا کارتونو تعریف کنه. مثلا" میگه : آسمان... در... نینی.......شمع..... پووووف(مثلا" خاموش کردن شمعو تقلید می کنه)
جمله هایی مثل "بده من" و "بشین بابا" رو میگه. (البته بشین بابا یعنی توی ماشین منو جای بابا پشت رل بنشون!)
گاهی که توی نشیمن سفره میندازم و رو زمین غذا می خوریم. وسایلی مثل قاشق و سفره رو برام میاره و میبره.
عاشق نشستن توی قابلمه و صافی و هرچی پلاستیکه!
همچنین پا توی کفش و دمپایی بزرگترا کردن. 

اینم یه عکس سه نفره از شنگول (ماهان) و منگول (آریو برزن) و حبه انگور (آرمیتا) که رفتن تو سبد اسباب بازیای ماهان:

طی



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)