آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

دست مریزاد دکتر!

1391/11/6 1:33
نویسنده : مامان پپو
943 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

من الان شدیدا" درگیر امتحانام. در طول ترم که اغلب بخاطر ماجراهای نوزادی تو اکثر شبا تا دیروقت بیدار بودم و هر ٢ یا ٣ ساعتم برای شیردادن و تعویض پوشکت بیدار می شدم درنتیجه ٦ ماهه یه شب خواب عمیق و درست و حسابی نداشتم. واسه همینم اکثر روزا سر کلاس چرتم می گرفت و زیاد از درس چیزی نمی فهمیدم.خواب

تازشم در طول ترم هیچ وقتی برای درس خوندن نداشتم.  و این شد که وقتی فرجه ها شروع شد هیچ پیش زمینه ای از درسایی که باید امتحان بدم نداشتم و البته نه منبع درست و حسابی. نه جزوه ای، نه منبع فارسی. فقط یه مشت اسلاید بود و بس.

خلاصه فرجه هام بدون اینکه بتونم زیاد ازشون استفاده کنم به سرعت برق و باد گذشت و شبهای امتحانات فرارسید. (هیچوقت تو عمرم شب امتحانی نبودم!)

اولین امتحان " الگوریتم های موازی" بود که استادش دکتر میم. مهربون و باسواد بود. ایشونم لطف کردن و قسمتهایی از درسو برای امتحان حذف کردن. یول

منم از چند روز قبل از امتحان تند تند شروع کردم به ترجمه اسلایداش و خوندن. اما هر روز قسمتی از وقتم درگیر تو میشد. با اینکه قرار بود چند روزی از امتحانا رو برم خونه مامانم اینا و چند روزیشم خاله ات بیاد پیشم تا کمک کنه و تورو نگه داره، اما بعضی کاراتو باید خودم انجام میدادم دیگه!

تا چشم به هم گذاشتم شب امتحان الگوریتم ها فرارسید و من هنوز قسمتی از درس رو نخونده بودم. گفتم تورو می خوابونم و میشینم پای باقیمونده مطالب. اما..........

از اونجایی که تو ٦ ماهت تموم شده بود و دیگه باید شیرخشکتو که SMA Gold بود عوض می کردم و مدل SMA Progress رو بهت میدادم اما پروگرس توی بازار نایاب شده بود و اگرم جایی داشت پول خون باباشو میخواست. ( فکر کن شیرخشک 10 و پونصدی رو بهت بدن 40 تومن!)

میگفتن دیگه وارد نمیشه و دیر یا زود همین تک و توکی هم که توبازار سیاه هست تموم میشه.

خلاصه بعد از کلی تحقیق به این نتیجه رسیدم که شیر آپتامیل نزدیک ترین فرمولو به SMA داره. برات گرفتم و یه هفته ازش می خوردی. تو این مدت هم خوابت نامنظم شده بود، هم اشتهات کم. پیپیتم که ببخشید ها عین زردچوبه شده بود و زیاد! مثل اینکه این شیرخشک بهت نمی ساخت. گریه

جونم برات بگه که اون شبم یکی از شبای بدبیاری من بود. تو ظاهرا" دلت درد گرفته بود و از دلپیچه به خودت می پیچیدی و همش می نالیدی. منم مدام آرومت میکردم اما فایده نداشت. خلاصه وقتی دیدم هیچ جوری آروم نمیشی مجبور شدم علیرغم میلم به قطره استامینوفن متوسل بشم و به زور اون تورو بخوابونم. وقتی تو خوابیدی دیگه تقریبا" نصفه شب بود و منم هلاک. دیگه نایی برای خوندن برام نمونده بود. بخاطر همین منم گرفتم خوابیدم.

صبح روز امتحان سریع یه مرور کلی و عجله ای کردم و رفتم سرجلسه. امتحان مثل تموم امتحانای دکتر میم. خوب و قابل جواب دادن بود. آخه دکتر میم. عادت نداشت مثل بعضی استادا که همه هنرشونو میزارن برای طرح سوال و یهو سر جلسه امتحان خرگوش از کلاهشون بیرون میارن، ماترک جد و آباد (نمیدونم چرا همیشه به جد و آباء میگفتن آباد!) خودشو و سه نشل بعدشو از دانشجوی نگون بخت طلب کنه. اون همه هنرشو میزارشت برای درس دادن نه امتحان گرفتن و این از ویژگی های یه استاد خوبه. بازنده

اما خب چون نرسیدم اسلایدارو تموم کنم با اینکه مطمئن بودم از یه مبحثی سوال میاد اما نرسیدم بخونمش و نتونستم به سوالات اونطوری که خودم دلم میخواست جواب بدم. استرس

آخر جلسه یاد دانشجوهای بابات افتادم و برگه های امتحانیشون که همیشه به جملاتی که آخر برگه می نوشتن می خندیدم: "پدرم پیره، پول شهریه دانشگاهو ندارم". " بچم مریض بود نتونستم بخونم!"، "در شرف فارغ التحصیلیم، کمکی بکنید!"،"به نمره این درس شدیدا" نیاز دارم،کمتر از 18 بدین مشروطم!"، "آقا جون زن و بچه ات بهم نمره بده!"

حتی یکی جلوی تمام سوالا نوشته بود:" آقای فلانی سلام رسونده!" نیشخند

یا یکی دیگه تموم سوالات رو با بحث راجع به مشکلات اقتصادی جامعه و بیکاری و فقر و ازدواج و .... جواب داده بود! فیلمی بود به خدا. قهقهه

خلاصه یه لحظه منم وسوسه شدم بنویسم که آرمیتا دیشب چه بلایی سرم آورده! اما برای شخصیت خودم و زحمتی که استادم در طول ترم برام کشیده بود بیشتر از اینا ارزش و احترام قائل بودم. به کسی چه که من میخوام با یه دست 10 تا هندونه بردارم؟ به کسی چه که من همه درسو گذاشتم شب آخر با اینکه میدونستم اصلا" نمیشه روش حساب کرد. حتی عذاب وجدانم نداشتم زیاد. به هرحال وقتی بچم با نگاه ملتمسانه منو میخواد و تو بغل هیچکس غیر از خودم آروم نمیشه، چطور میتونم بزارم گریه کنه و درد بکشه و بشینم درس بخونم؟ این زندگی منه و هیچ کس توی مشکلاتش با من سهیم نیست و به کسی هم اجازه نمیدم براش دل بسوزانه. آخ

خلاصه وقتی برگشتم خاله ات ازم پرسید چیکار کردی امتحانو؟

منم اس ام اس کردی رو براش گفتم که: " وقتی برگه مو دادم دست مراقب جلسه، بهش گفتم: مواظب بود نرشه! مراقبه گفت چرا؟ گفتم آخه ریامسه ته!!!" وقت تمام

به نمره پاسی هم قانع بودم.

برای امتحان دوم هم چون شیر آپتامیل بهت نساخته بود و نتونسته بودی باهاش کنار بیای، برات ببلاک گرفتم و بازم شب امتحان سیستم خبره برام برنامه گذاشتی و تا نیمه شب نزاشتی بخوابم.

اما خب چون این درسو دوست داشتم و سر کلاس سعی میکردم خوب گوش بدم، امیدوار بودم نمره بهتری بگیرم.

حالام که دارم اینا رو مینویسم یه دونه امتحانم مونده و خلاص!

البته امشب نگاه کردم و دیدم دکتر میم. نمره ها رو زده و از دیدن نمره ام شوکه شدم: 18.75 باورم نمیشد همچین نمره ای بگیرم. نیلوفر جون واقعا" از بابات ممنونم. واقعا" که حق استادی رو در حق من یکی تموم کرده. نمیدونم چطوری باید ازش تشکر کنم. اصلا" انتظارشو نداشتم....تعجب

احسان همیشه دورادور به دکتر ارادت خاصی داشت و بهم میگفت نگران نباش. ولی وجدانا" اصلا" فکر نمی کردم همچین نمره ای بگیرم.

دست مریزاد دکتر! تشویقتشویقتشویق

باید بقیه استادام از دکی خودمون یاد بگیرن و بجای زهره چشم و شیره جان گرفتن از دانشجوها، یه چیز مفید یادشون بدن. چیزی که فرداروز به دردشون بخوره، مثلا" شیوه تدریس و طرح سوال.

خدایا خیلی ازت ممنونم. خجالت

پسندها (1)

نظرات (1)

نگار(مامان سام)
7 بهمن 91 15:57
سلام آرمیتا جون نیم سالگیت با تاخیر مبارک. طفلی این نی نی ها که شیر خشک اس ام آ میخورن.خیلی حیف شده که دیگه از این شیر گیر نمیاد.عزیزم شرمنده که جوابتو دیر دادم آخه تازه پیامتونو دیدم.تاریخ انقضا شیر 15/3/2013 هستش.الان 5 تا مونده ولی حساب کردم تا اون تاریخ احتمالا یکیش اضافی بمونه اگه 1 دونه به دردت میخوره آدرس بده تا واست پست کنم.