آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

کارمند زن بودن! مسئلتُن؟

چند روز پیش بعد از کلی شب نخوابی و سر و کله زدن با یه سوپرترمیناتور! گرگ و میش صبح با "لگد"! همسری از جام بلند شدم و با چشای بسته صبحونه رو آماده کردم و حتی نزدیک بود به جای چایی، شیرخشک تو قوری بریزم!!!!!! (از بس این پروسه درست کردن شیرخشک و چایی رو با چشای بسته انجام دادم قاطیشون کردم!)  بعدش لنگ لنگان وسایل آمی جونو از گوشه کنار خونه جمع کردم و ریختم تو ساکش، غذای خودم و همسری رو که دیشب تا دیروقت مشغول پختش بودم از یخچال درآوردم.  تا اینکارا رو کردم و حاضر شدم همسری هم صبحونه شو خورده بود و داشت حاضر میشد. فقط وقت کردم اسباب صبحانه رو جمع کنم و فاسد شدنیا رو تو یخچال بچپونم.  همسری ساک آمی و کیف من و غذاها رو برداشت و رفت...
5 اسفند 1392

میخواهید در آینده چه کاره شوید؟

با سلام و درود به روان پاک شهیدان دشت کربلا انشایم را آغاز می کنم. موضوع انشای من این است:  می خواهید در آینده چه کاره شوید؟ البته همه شغل ها خوب است و برای جامعه مفید می باشد اما برخی شغل ها از بقیه خوب تر! می باشد. مثلا" شغلی مثل دکتری خوب تابلو است که بهتر از راننده تاکسی می باشد و فکر نمی کنم هیچ آدم عاقلی در جواب این سوال بگوید دلم میخواهد در آینده راننده تاکسی شود! چون هرکس دلش نخواهد در آینده کاره ای شود، خود به خود راننده تاکسی خواهد شد! خلاصه اینجانب با تفکر فراوان در زمینه مشاغل مختلف به نتیجه رسیدم که دلم میخواهد چندین تا! شغل مختلف داشته باشم، چون به نظرم داشتن یک شغل به تنهایی خیلی کسل کننده و مسخره می باشد. اولش گف...
11 دی 1392

مسکاک

از اونجایی که دکتر بهم گفته حتما" حتما" باید "مسکاک" بزنم، منم که میشناسین! حرف گوش کن!!!!!! هروقت مامی منو میبره که بشوره به سمت مسکاکا حمله ور میشم و تا یکیشونو برندارن ول کن معامله نیستم.  یه مسکاک نارنجی مامی برام خریده با خمیر با طعم موز. منم باهاش دندونامو مسکاک میزنم:   حالا که دندونامو تمیز کردم و خوشگل شدم، میخوام برم مهمونی، کسی نمیاد؟ ...
11 دی 1392

عاشورای 92 و نذری من

امسال مامان جون به کمک مامازرگ برام نذری پختن. چون مامانم اولین سالی بود که نذری می پخت ساده ترینشونو انتخاب کرد: عدس پلو. اینم از دستپخت مامی از زبان خودش: عدس پلوش زیاد خوب نشد، هم یه کم شور شد و هم یه خورده تا مامان بزرگ ازش غافل شد ته دیگش سوخت و بوی دودی میداد! کلی هم توش زیره و دارچین ریختیم تا بوشو بگیره. برای سفید شدن برنجشم اومدم آبلیمو بریزم توی برنج در حال جوشیدن که زیاد ریختم و کمی ترش شد! (دیگه مونده چه بلایی سرش بیاد؟) خلاصه تهی غذا در ابعاد زیاد واقعا" سخته و اصلا" به اون راحتی که فکر میکردم نیست!   اینم من در لباس عزاداری اگه خدا قبول کنه.   به هر حال توی این روز مقدس دستای کوچولومو بالا می برم...
11 دی 1392

دایره لغات

سلام. پریروز رفتیم اکو پیش دکتر محمدپور. تاکید کرد که باید حتما" مسواک (یا به قول خودت مسکاک!) بزنی و خیلی مواظب بهداشت دهان و دندانت باشی. خدایا حکمتتو شکر.......... تو توی 16 ماهگی 16 تا دندون داشتی. هفته آینده تو یک سال و نیمه میشی و بیشتر از 100 کلمه بلدی. تقریبا" غیر از قسطنطنیه اکثر کلماتی رو که میشنوی سعی می کنی تکرار کنی: خانواده : به من میگی: مامان جون - مامان - مادر - ماجون! به بابات میگی: باباجون - احسان - بابات! (آخه وقتی ظهرها من و بابات میام دنبالت و زنگ در خونه مامان بزرگ اینا رو می زنیم مامان بزرگ به تو میگه: آرمیتا "بابات" اومد! به خاطر همین تو هم به بابات میگی بابات! دیگه .)  مامان بزرگ (مازُرگ) - ...
20 آذر 1392

بزلگ شدم

داشتم به قدیما فکر می کردم.... به ایام بی زبونی... به موقعی که تنها زبون ارتباطت نگاه بود و گریه...... و من چه بی تجربه و خام بودم. سی دی آموزش زبان نوزاد رو میزاشتم و سعی می کردم صداهایی که میشنوم رو با انواع صداهای گریه تو تطبیق بدم و بفهمم چته؟ واقعا" چه دنیایی بود.......... زمانی که ضعف می کردم برای چهار دست و پا رفتن تو به سمت در و نگاه شیطنت آمیزت که انگار قله اورستو فتح کرده بودی: شیرینی حمام رفتن و نگرانی از اینکه مبادا توی گوشت آب بره و شستن وسواسی سرت توی سه مرحله! اول بالای سرت و دقت که توی چشمت آب نره و بعد یه طرف در حین میمی خوردن، بعد طرف دیگع در حین میمی خوردن.... آهسته کشیدن لیف روی تن نازک و بی حفاظت که مبادا پوستت...
3 آذر 1392

سوسک یا پروانه؟ مسئله این است!

سلام. اومدم با یه تست هوش! اگه گفتین اینا چین؟   بعله!!! درست حدس زدین. این بدبختا یه زمانی پروانه های خوش آب و رنگی بودن که توسط یه جلاد بی رحم به اسم آرمیتا بالاشون کنده و خورده شدن و به این روز در اومدن! خلاصه از پروانه به سوسک (یا همون لارو) دگردیسی پیدا کردن! واسه یادگاری نگهشون داشتم تا به عنوان مدرک جرم بعدنا به خودش نشونشون بدم! پا نوشت: خاله نیفو پیغامتو خوندم. دفترا رو پیدا کردم اما زیاد چیزای جالب و به دردبخوری توشون نیستا! به هر حال دفعه بعدی که اومدی ایران، حتما" بهم خبر بده و بیا خونمون تا هم آرمی بانو خاله شو ببینه و هم تو به دفترات برسی! ( همین دفترا باعث شد دکتر محمود به من نمره خیلی خیلی کمی بده! یادته ...
3 آذر 1392

ارمیا

سلام. اومدم با کلی تعریف تازه. دخترم خیلی بزرگ و شیطون شده.... یه ماه پیش رفتیم عروسی پسر عموی باباش. یه کم مریض بود و من می ترسیدم از صدای زیاد موسیقی بترسه. باباشم اصرار داشت یا نمیاریش عروسی یا باید کامل بپوشونیش که سرماخوردگیش بدتر نشه. وقتی وارد سالن شدیم خواب بود. کم کم بیدار شد و تا صدای آهنگو شنید دستاشو به حالت رقص بلند کرد و گفت: نی نای نای! بعدشم که تا ولش می کردی میرفت سر میز آدمای غریبه تا بپرسه کم و کسری چیزی ندارن! انگار مادر دوماد بود! خلاصه یه جا بند نمی شد و با همه گرم میگرفت. شیرینیی از روی میزا برمیداشت و سبیل پیرمردا رو می کشید! معلوم بود خیلی بهش خوش میگذره. از لباسش با اون دامن پف کرده هم خیلی خوشش میومد. شبیه ...
3 آذر 1392

عملیات امداد و نجات!

سلام. پریروز یه اتفاق جالب افتاد. شب بعد از شام بانو به بغل رفتم توآشپزخونه تا از تو یخچال میوه بیارم. موقعی که از کنار شلفای آشپزخونه رد شدیم تو با انگشت به تنگای ماهیای فایتر اشاره کردی و گفتی:"مامی! مامی!" (به ماهی میگی مامی!) منم فکر کردم میخوای باهاشون بازی کنی، محلت نزاشتم و رفتم میوه آوردم و نشستیم تو هال و من مشغول پوست گرفتن میوه برای تو شدم. اما تو بازم درحالیکه پشتت به آشپزخونه بود، سرتو برگردوندی و با اضطراب هی میگفتی:"مامی! مامی!" (ماهیا روی شلف بالایی آشپزخونه بودن که از زمین حدود 2 متر ارتفاع داشت و تنگا زیاد معلوم نبودن.) گفتم : باشه، میرم آبشونو عوض می کنم، مگه تو به فرکشون باشی! بلند شدم و رفتم تنگا رو برداش...
1 مهر 1392