آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

مرواریدای سفید

سلام. از اونجایی که مامانی سرش خیلی شلوخه، نمی تونه هر روز بیاد و اینجا رو باز کنه برای من تا من بحرفم و اونم بجام تایپ کنه. اما از اونجایی که من شصغیتی به شدت مدنی تشریف دارم، ازش مصرانه خواستم تا حداقل هفته ای یه بارم که شده بیاد اینجا تا من بتونم تجربیات لذت بخش و احیانا" ناخوشایندم از این زندگی جدیدمو براتون بنویسم. و اما این هفته: این هفته اتفاقات زیادی افتاد. روز اول هفته یعنی شنبه ٩ دی ماه ٩١ یه پرستار با دخترش اومده بود که مثلا" تست پرستاری بده! اولش من ازش ترسیدم. اما انقد بهم لبخند زد و باهام حرف زد که دیگه منم دانکی شدم...... اما مامانم باهوش تر از این حرفا بود و با چهار تا چاخان خام نمیشد. من نمیدونم چرا اما مامانی از انت...
16 دی 1391

پرستار

سلام. چند روزه مامی شدیدا" دنبال پرستار واسه منه. گزینه های مختلفی بهش پیشنهاد شده که فعلا" یکیشونو انتخاب کرده. قرار شده شنبه بیاد ببینم اصن ازش خوشم میاد یا نه؟! و اما کارای جدیدم: جدیدا" با دهنم صدا در میارم. یه صدایی شبیه "تق تق" خیلی بانمکه. تازه شم فوت کردنم یاد گرفتم! با دهنم حباب میسازم و بوووووووه می کنم. چند روزه درگیر پاهامم و تلاش می کنم بگیرمشون. آخه این تیکه گوشت کوشولو با اون پنج تا زائده بامزه اش، چیز خوشمزه ای به نظر می رسه! باید امتحانش کنم! تازه ببین! بالاخره مففق شدم هردوتاشو بگیرم، آخ جون! هورااااااااااااااااا!   ...
6 دی 1391

و اینک آخرالزمان

سلام. الان غروب روز جمعه 21 دسامبر 2012 است. روزی که مدتهاست خیلیا منتظرش بودن.... و البته همونطور که متوجه شدین، هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و بنده و همنوعانم سُر و مُر و گنده هنوز روی این کره خاکی نفس می کشیم! راستش دیروز من فیلم "وان هلسینگ" رو دیدم که یه فیلم اسطوره ای در مورد جنگ میان خیر و شر و پلیدی و پاکی بود و طبق معمول خیر و پاکی پیروز میشد رو دیدم. من که همیشه عاچق این نوع فیلمام. بعدشم یه شامی و یه جشن یلدایی کوچیک سه نفره گرفتیم. تو هم که معمولا" غروبا منتظری تا من باهات بازی کنم و بخندونمت، دیشبم با چشمات ازم خواستی باهات بازی کنم و منم بی خیال دنیا کلی خندوندمت و خندیدم. بعدشم عکس بازی و تنقلات و هندونه و... به خودم که ا...
1 دی 1391

شب یلدا و آخر دنیا

سلام. امشب اولین شب یلدای زندگی توئه. بلندترین شب سالت مبارک عزیزم. فردا هم که قراره شوخی شوخی دنیا تموم بشه! یادمه توی سریال قصه های جزیره هم یه بار قرار بود دنیا به آخر برسه و وقتی قرار بود هرکس هرچیز باارزشی داره با خودش بیاره، فیلیسیتی با سیاست بچه گانه اش کارت های تشویقی و لوح تقدیراشو آورده بود شاید اون دنیا به دردش بخوره!!! من هیچی ندارم که پشتوانه ام باشه اون دنیا. فقط تو رو دارم. میگن نوزادا اون دنیا شفاعت پدر و مادرشونو می کنن، امیدوارم تو هم بتونی شافی ما باشی.... (لباس هندونه ایم برام کوچیک شده و یه دونه دیگه هم دارم که واسم بزرگه.)   مامان این چیه جلوی من؟ خوردنیه؟ به نظر خوشمزه میاد، میشه بچشم؟ ...
1 دی 1391

آخرین روز دنیا!

سلام گلم. امروز به پیشگویی نوسترآداموس، تقویم مایاها و یه سری انسان بیکار دیگه قراره آخرین روز دنیا باشه! نمیدونم توی آخرین روز دنیا چه کارایی باید کرد؟ از شانس بد من، از دیروز سرما خوردم و نمیشه زیاد بهت نزدیک بشم اما اگه میشد، حتما" تمام روز رو کنارت می نشستم و باهات بازی می کردم و عاشقانه تو گوشت زمزمه میکردم. یه نمازی میزدم به کمر و یه دعایی می خوندم. نه اینکه خدا گناهامو ببخشه با اینکار، چون اگه گناهام بخشیدنی باشه، خدای مهربون بدون نماز و دعا هم می بخشه و اگرم نه، اینا سودی نداره... فقط برای اینکه روحم صیقل پیدا کنه و کمی سبک شم، آخه نماز همیشه خیلی بهم آرامش میده... به دیدن تمام کسایی که رنجوندنشون میرفتم و از دلشون در میاور...
30 آذر 1391

این روزا...

آرمیتا : 4 ماه و ٢٥ روزه. این روزا شدیدا" درگیر پاهامم. همش سعی می کنم اونا رو بگیرم اما فرتش می کنم! راستی مامان بزرگم میگه کف پاهام صافه! مگه گودی کف پا از این کوچولویی معلومه؟ اگه پسر بودم سربازی معاف میشدم! هههه وقتی مامانم میوه میخورم قشنگ رد میوه رو تا دهنش دنبال می کنم گاهیم دهنمو می جنبونم. اما مامانم بخاطر حساسیت جرئت نمی کنه چیزی بهم بدم. فقط سعی می کنه جلوم چیزی نخوره. خیلی هم قلقلکی تشریف دارم! یه بار که مامانم سعی کردم دستمو به پام برسونه، دستمو که میمالوند به پام خنده ام می گرفت! وقتی به سینه و شکممم ضربه می زنه می خندم. این روزا همش با دستای کوچولوم به همه چی ضربه می زنم. گاهی با دو دست می کوبم روی زانوهام. وقتی گشنه ام باشه ...
16 آذر 1391

هاپو کوچولو

شلام. من الان 4 ماه و نیمه استم. این روزا عین هاپو کوشولو هی با دستم گوشامو می مالم و می خارونم و زبونمم بیرونه! روزی حداقل دو دفعه کنسرت هایده می زارم. آخه میگن مثل اون مرحوم شیش دونگ صدا رو دارم!!!!! اونقد چهچهه می زنم که نفسم بند میاد و به سرفه زدن میفتم! هرچی دم دستم باشه رو به دندون می کشم. ظاهرا" لثه ام سفت شده و میخاره. چون آب دهنمم آویزونه. اما هنوز خبری از دندون نیست. مامانمم هی راه به راه میره برام دندونگیر سوسولی میگیره که من ازشون خوشم نمیاد. یکی نیست بگه آخه مادر من دیگه دندونگیر خودش چیه که موزیکالش چی باشه؟ اما این آخری از این ژله ای یخچالیا بود که یه کم ازش خوشم اومد اما اینم برام بزرگ بود و وقتی نشونه گیری می کردم ...
6 آذر 1391

پوشک! مسئله این است!

سلام. امروز اومدم راجع به مبحث شیرین پوشک برات بنویسم! عارضم به حضور انورت که من از بدو تولد برات مولفیکس ایرانی می بستم. چون هم جذبش عالی بود و هم قیمتش مناسب. اما بعد از دو ماه دیدم پشتت داره سیاه میشه. یه مقدار که پرس و جو کردم دیدم مولفیکسای ایرانی چون توی تحریمیم. (تحریم یعنی اینکه آدم بدا دوست ندارن مواد و وسایلی که ما لازم داریمو بهمون بفروشن حالا چرا و گناه ما این وسط چیه؟ بماند) خلاصه پودر جاذب این پوشک دیگه از تولیدات آشغال داخله و معلوم نیست چه موادیه؟ مولفیکس اصل ترک هم بسته بزرگش رو آخرین بار 60 تومن قیمت گرفتم. این بود که تصمیم گرفتم پوشکتو عوض کنم و تحقیقات میدانی برای انتخاب پوشک جایگزین شروع شد. من پوشکی میخواست...
6 آذر 1391