آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

تحقق آرزوی دیرینه مامی

1391/1/9 23:36
نویسنده : مامان پپو
191 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به تنها دخملم که امیدوارم....

خبری نیست جز انتظار کشنده مادری دلخسته.

پرنیان جون شدیدا" دلم میخواد با یکی درددل کنم. یکی که هیچی از درددلام نفهمه. (رده سنی الف!)

دلم میخوام رو شونه های ظریف و کوچیک یکی مثل تو اشکامو جاری کنم....

بغض تلخی که گلومو فشار میده، خیلی اذیتم می کنه، حسرت فرصتای از دست رفته و مشکلاتی که تقصیر هیچکی نیست، یکی نیست که حداقل متهمش کنیم و با احساس مظلوم انگاری یه کم خودمونو سبک کنیم!

به هر حال زندگی منتظر من و تو نمیشینه عزیزکم، و اگه امروز به حسرت دیروز بشینیم، یقینا" فردا رو با حسرت امروز از دست خواهیم داد!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

بگذربم. دیروز نتیجه کنکور ارشد آزادو دیدم و در کمال ناباوری نرم افزار تهران قبول شده بودم!

این درحالی بود که تنها مطالعه من برای کنکور نصف کتاب "ساختمان داده" مقسمی بود که توی عید نوروز تونستم بخونمش!

گفته بودن دانشگاه آزاد خیلی الکیه اما نه دیگه اینقدر!

درصدامم بد نبودن.

-: مامانی درصد چیزه؟

-: چیزه! الان میگم!خُب...همونیه که باهاش میرن دانشگاه دیگه عزیزم! گیر نده خب!

البته ناگفته نماند که با وجود آبکی بودن امتحان آزاد (که بنده برای اولین بار بود تو عمرم در آزمون آزاد شرکت میکردم) بازم خیلیا بودن که حسرت همین چیزی که مامی قبول شده رو میخوردن!

خلاصه به دلیل دوری مسیر و بدی آب و هوا و سختی شرایط! بابایی تصمیم گرفت نرم! فرآیند تصمیم گیری تو خونه ما هم که میدونی کاملا" تقسیم شده است و معمولا" بابایی تصمیم میگیره و مامانی باید بگه: موافقم! یه انتخاب یه گزینه ای!

بابایی تورو بهونه کرده که با این نیم وجبی کجا میخوای بری هر هفته شونصد ساعت تو راه باشی؟!

اصلا" مگه رئیست بهت اجازه میده؟ اومدیم و کلاسات وسط هفته بود؟

خلاصه آسمان و ریسمان بهم بافیده شدن تا ما حرف آخرو بزنیم و بگیم : "چشم آقا! هر چی شما بگین!!" (دموی کراسی رو حال کردی؟ کلا" در طول تاریخ و عرض جغرافیا به زنا ظلم شده، هیچ فیمینیستی هم نمیتونه این حقیقت تاریخی رو رد کنه!)

خلاصه بابایی جهت رفاه حال وروجکایی مثل تو قول داده با عمو جاسبی صحبت کنه تا یه دونه رشته نرم افزار ترگل و ورگل و تپل تو کرمانشاه برام بزنن تا بعدنا بتونم پله های ترقی رو هی طی بکشم!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پ. ن : راستی امروز رفتم سونو.

پ.ن ٢: امروز رفتم دانشگاه شهرمون و در کمال ناباوری دیدم رشته منو آوردن!!!

گیگیلی گیلی! هوراااااااااااااااااااااااااااااااا!

واااااای پرنیان جون از خوشحالی دلم میخوام بغلت کنم حتی اگه یه کرم کوشولو باشی!

خدایاااااااااااااااااااا ازت متشکرم! مثل همیشه لطفتو در حقم تمام کردی!

حالا فقط باید برم تهران ثبت نام کنم و اگه بتونم ترم اولو هم مهمون بگیرم که نور علی نوره!

خدایا دمت گرم! ای ول داری به مولا! قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)