و تمااااااااااام!
بالاخره انتظار به پایان رسید و فردا قراره رسما" با گریه های معصومانه ات پا به این دنیای ما انسانها بزاری و مسیر زندگیتو شروع کنی.
دخترکم، برات بهترین آرزوها رو دارم و دلم میخواد به بهترین نقطه ای که خدای مهربون برات مقدر کرده برسی.
راستش یه کم استرس دارم........
احساس می کنم فردا یهو قراره یه موجود شکننده و بی پناه بیاد توی آغوشم که هیچ کسی رو غیر از من نداره برای کمک و حمایت نداره و من عملا" هیچی از مادری کردن بلد نیستم.........
امروز با بابایی رفتیم بیمارستان برای کارای پذیرش.
فشارم ١١ روی ٨ بود که در مقایسه با خفته پیش که ١٠ روی ٦ بود، بهتر بود.
قرار شد فردا ساعت ٨ صبح ناشتا بریم بیمارستان تا ببینیم کی نوبتمون میشه بریم و تورو افتتاح کنیم!!!
خدایا کمکم کن....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی