یک ماهگیت مبارک!
سلام بر دخمل گل خودم. امروز یک ماه از روزی که تو به دنیا اومدی، گذشت. یک ماه که هر روزش با ماجراها و استرسای جدید همراه بود و تلاش یه مادر بی تجربه و البته نگران برای نگهداری درست از کودکی که فقط معصومانه به چشمات خیره میشه.
ایشاا... که سالهای سال با شادی و سلامتی و خوشبختی زندگی کنی و از لحظه لحظه عمرت لذت ببری.
چند تا عکس ازت گرفتم برای یادگاری:
بقیه عکسام توی ادامه مطلبه.
امروز همش یه کم شیر میخوردی و سریع میخوابیدی، بعد به محض اینکه میزاشتمت زمین، فوری بیدار میشدی. البته همسایه بغلی که ساخت و ساز دارن امروز مدام با دریل کار می کردن و فکر کنم بخاطر همون بود که زود به زود بیدار میشدی. منم دیگه خسته شده بودم و دادمت دست خانوم خرسه تا بخوابوندت!
اینجام دیگه اعصابم خورد شده بود، کم مونده بود مثل یوکابد مادر حضرت موسی، با سبد ببرم بندازمت تو دریا!
اینجا اولین تلاش برای ارتباط با دنیای خارج رو با زبون درازی داری انجام میدی:
اونقدر با دقت و احتیاط اینکارو انجام میدی که اصلا" نمیشه اینکارو به حساب بی ادبی یا شیطنتت گذاشت.
اینجام هوا گرم بود تو هم که با مشت های گره خورده عاشق آزادی!
اینجام بالاخره خسته شدی و هوام یه کم خنک شد، گرفتی خوابیدی: