آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

و اینک آخرالزمان

سلام. الان غروب روز جمعه 21 دسامبر 2012 است. روزی که مدتهاست خیلیا منتظرش بودن.... و البته همونطور که متوجه شدین، هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و بنده و همنوعانم سُر و مُر و گنده هنوز روی این کره خاکی نفس می کشیم! راستش دیروز من فیلم "وان هلسینگ" رو دیدم که یه فیلم اسطوره ای در مورد جنگ میان خیر و شر و پلیدی و پاکی بود و طبق معمول خیر و پاکی پیروز میشد رو دیدم. من که همیشه عاچق این نوع فیلمام. بعدشم یه شامی و یه جشن یلدایی کوچیک سه نفره گرفتیم. تو هم که معمولا" غروبا منتظری تا من باهات بازی کنم و بخندونمت، دیشبم با چشمات ازم خواستی باهات بازی کنم و منم بی خیال دنیا کلی خندوندمت و خندیدم. بعدشم عکس بازی و تنقلات و هندونه و... به خودم که ا...
1 دی 1391

شب یلدا و آخر دنیا

سلام. امشب اولین شب یلدای زندگی توئه. بلندترین شب سالت مبارک عزیزم. فردا هم که قراره شوخی شوخی دنیا تموم بشه! یادمه توی سریال قصه های جزیره هم یه بار قرار بود دنیا به آخر برسه و وقتی قرار بود هرکس هرچیز باارزشی داره با خودش بیاره، فیلیسیتی با سیاست بچه گانه اش کارت های تشویقی و لوح تقدیراشو آورده بود شاید اون دنیا به دردش بخوره!!! من هیچی ندارم که پشتوانه ام باشه اون دنیا. فقط تو رو دارم. میگن نوزادا اون دنیا شفاعت پدر و مادرشونو می کنن، امیدوارم تو هم بتونی شافی ما باشی.... (لباس هندونه ایم برام کوچیک شده و یه دونه دیگه هم دارم که واسم بزرگه.)   مامان این چیه جلوی من؟ خوردنیه؟ به نظر خوشمزه میاد، میشه بچشم؟ ...
1 دی 1391

آخرین روز دنیا!

سلام گلم. امروز به پیشگویی نوسترآداموس، تقویم مایاها و یه سری انسان بیکار دیگه قراره آخرین روز دنیا باشه! نمیدونم توی آخرین روز دنیا چه کارایی باید کرد؟ از شانس بد من، از دیروز سرما خوردم و نمیشه زیاد بهت نزدیک بشم اما اگه میشد، حتما" تمام روز رو کنارت می نشستم و باهات بازی می کردم و عاشقانه تو گوشت زمزمه میکردم. یه نمازی میزدم به کمر و یه دعایی می خوندم. نه اینکه خدا گناهامو ببخشه با اینکار، چون اگه گناهام بخشیدنی باشه، خدای مهربون بدون نماز و دعا هم می بخشه و اگرم نه، اینا سودی نداره... فقط برای اینکه روحم صیقل پیدا کنه و کمی سبک شم، آخه نماز همیشه خیلی بهم آرامش میده... به دیدن تمام کسایی که رنجوندنشون میرفتم و از دلشون در میاور...
30 آذر 1391

این روزا...

آرمیتا : 4 ماه و ٢٥ روزه. این روزا شدیدا" درگیر پاهامم. همش سعی می کنم اونا رو بگیرم اما فرتش می کنم! راستی مامان بزرگم میگه کف پاهام صافه! مگه گودی کف پا از این کوچولویی معلومه؟ اگه پسر بودم سربازی معاف میشدم! هههه وقتی مامانم میوه میخورم قشنگ رد میوه رو تا دهنش دنبال می کنم گاهیم دهنمو می جنبونم. اما مامانم بخاطر حساسیت جرئت نمی کنه چیزی بهم بدم. فقط سعی می کنه جلوم چیزی نخوره. خیلی هم قلقلکی تشریف دارم! یه بار که مامانم سعی کردم دستمو به پام برسونه، دستمو که میمالوند به پام خنده ام می گرفت! وقتی به سینه و شکممم ضربه می زنه می خندم. این روزا همش با دستای کوچولوم به همه چی ضربه می زنم. گاهی با دو دست می کوبم روی زانوهام. وقتی گشنه ام باشه ...
16 آذر 1391

هاپو کوچولو

شلام. من الان 4 ماه و نیمه استم. این روزا عین هاپو کوشولو هی با دستم گوشامو می مالم و می خارونم و زبونمم بیرونه! روزی حداقل دو دفعه کنسرت هایده می زارم. آخه میگن مثل اون مرحوم شیش دونگ صدا رو دارم!!!!! اونقد چهچهه می زنم که نفسم بند میاد و به سرفه زدن میفتم! هرچی دم دستم باشه رو به دندون می کشم. ظاهرا" لثه ام سفت شده و میخاره. چون آب دهنمم آویزونه. اما هنوز خبری از دندون نیست. مامانمم هی راه به راه میره برام دندونگیر سوسولی میگیره که من ازشون خوشم نمیاد. یکی نیست بگه آخه مادر من دیگه دندونگیر خودش چیه که موزیکالش چی باشه؟ اما این آخری از این ژله ای یخچالیا بود که یه کم ازش خوشم اومد اما اینم برام بزرگ بود و وقتی نشونه گیری می کردم ...
6 آذر 1391

پوشک! مسئله این است!

سلام. امروز اومدم راجع به مبحث شیرین پوشک برات بنویسم! عارضم به حضور انورت که من از بدو تولد برات مولفیکس ایرانی می بستم. چون هم جذبش عالی بود و هم قیمتش مناسب. اما بعد از دو ماه دیدم پشتت داره سیاه میشه. یه مقدار که پرس و جو کردم دیدم مولفیکسای ایرانی چون توی تحریمیم. (تحریم یعنی اینکه آدم بدا دوست ندارن مواد و وسایلی که ما لازم داریمو بهمون بفروشن حالا چرا و گناه ما این وسط چیه؟ بماند) خلاصه پودر جاذب این پوشک دیگه از تولیدات آشغال داخله و معلوم نیست چه موادیه؟ مولفیکس اصل ترک هم بسته بزرگش رو آخرین بار 60 تومن قیمت گرفتم. این بود که تصمیم گرفتم پوشکتو عوض کنم و تحقیقات میدانی برای انتخاب پوشک جایگزین شروع شد. من پوشکی میخواست...
6 آذر 1391

گل از حموم دراومد!

سلام. ٢ هفته است که حتی بدون کمک بابایی می برمت حموم. تو هم عاشق حمومی. جمعه پیش هم بابات یهو موهاتو در یک حرکت انتحاری کوتاه کرد. آخه خیلی بلند شده بودن. مبارکت باشه گلم. اینم عکس حموم زنونه ای که با هم رفتیم: ...
29 آبان 1391

کارات

سلام. این روزا سرم شلوغه اما اومدم یه کم از کارات بگم. یه هفته دیگه چهار ماهت تموم میشه. وقتی از یه چیزی تعجب می کنی مثل ماهی چشماتو گرد می کنی و دهنتو گرد می کنی و باز و بسته اش می کنی. خیلی بامزه اس. وقتی عصبانی میشی با یه صدایی شبیه "ق" داد می زنی سرم! معمولا" صبح ها تا ساعت ١٠ و ١١ میخوابی و بعدش خیلی آروم و خوش اخلاق از خواب بیدار میشی. تقریبا" همیشه با جفت پات میزنی زیر پتوت و اونو می کشی کنار. انگار خیلی گرمایی هستی. مثل بابات معمولا" وقتی عطسه می زنی دو تا پشت هم می زنی. چند بار با بازیای مامان براش قهقهه زدی و یه بارم غلط کامل زدی. این روزا همش دستاتو میخوری و شستتم مثل پرنس جان توی رابین هود می مکی. هر چیزی که بدی...
16 آبان 1391

اداره

امروز مامانی صبح زود منو از خواب ناز بیدار کرد تا بریم اداره مامانی. من که هرروز تا ١٠ و ١١ میخوابیدم با غر و لند بیدار شدم و نیمه خواب لباس پوشیدم اما تا رسیدیم اداره دوباره خوابم برد و رفتم بغل بابایی تا مامان بره اداره کارشو انجام بده و بیاد. راستی مشخصات ٣ ماهگی بنده: وزن : ٦ کیلو قد : ٦٠ سانت دور سر : ٣٩ اینم من که آماده رفتن به اداره و دیدن خاله هامم: ...
24 مهر 1391